یه پست طولانی نوشتم در مورد سیاه و پیچیده بودنه من وإلهه و اینکه کی میتونه شخص خاصه من باشه، و کاندید ها واقعا توان و شرایطش رو دارن أیا ؟ و شما ها همه اونجا سید و من اینجا و فربد هم اینطورا که معلومه تا ٢ سال دیگه نمیاد و این جور تجزیه تحلیل کردن دوستی هامون و خودم و همه چیز.
و اینکه چرا من یکی رو هر روز کنارم ندارم اون مدل مردیت و کریستینا. نه مدل دوستی های دختروونه، أصلا دلیل اینکه دوست صمیمی نداشتم همین بوده که من ادم عشقم فدات شم بوس بوس و ماچ و بغل نیستم. اگر ناراحتی و مشکلی داری میتونی بیای پیش من شاید بهتره یه دوستی که نرمال باشه هم با خودت بیاری چون تهش من میتونم چشمت رو روی حقیقت ها باز کنم و بهت بگم هر کسی چه مشکلات یرو به وجود أورده و در اکثر موارد هم یه راه حل خیلی کاربردی میتونم آرائه بدم. اون دوست همراه هم میتونه بشینم کنارت بگه غصه نخور تقصیر تو نبوده و درست میشه همه چیز اصلا ، چون وقتی تقصیر تو بوده باشه من بهت میگم این گند یه که تو زدی و حالا هم خودت رو جمع کن و این کاراییه که باید بکنی برای درست کردنش. مرحله سخت بعدی اینه که راه حل های ساده و قطعی و ١٠٠٪ کاربردیه من عموما هیچ جنبه ی عاطفی رو کاور نمیکنن.!اینکه نمی تونی و دلت نمیزاره و این جور مسائل إحساسی رو من حالیم نمیشه، یعنی چون خودم به راحتی همه رو تفکیک میکنم نمیتونم بفهمم مردم برای چی احساس رو با مسائل غیر احساسی مخلوط میکنن!و تمام شرایط رو ١٠ برابر پیچیده تر میکنن.
یعنی کلا یه جورایی بُعد احساسی مسائل ِتهِ تهِ صف اهمیت قرار داری توی مغز من.
حالا که نگاه میکنم از اولش همی جوری بودم و توی این سال ها شدت بیشتر شده و من بیشتر با مدل خودم حال میکنم.
بعد هم کلی از دوستی هامون نوشتم
خلاصه ش اینکه به مدل همیشگی خودم مسائله رو از ٢٠٠ جهت مختلف بررسی کردم
اخرش هم به این نتیجه ی قدیمی و همیشگی خودم رسیدم
زمان همه چیز رو مشخص میکنه و شاید با گذشت زمان من هم یکی دو تا از اون رابطه های گرِی ز اناتومی یی داشته باشم
تیره و پیچیده بودن من چیزه بدی نیست فقط من زندگی خصوصی نرمال ندارم و واکنش هام نسبت به مسائل و انتخاب هام برای زندگیم دود از سر همه بلند میکنه. دوده خوب البته فکر کنم ( نه همیشه)