Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale
Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale

زندگی

بالاخره ساعت ٩:٤٥ دقیقه شب این هفته هم تموم شد، یعنی مدرسه تموم شد تا دوشنبه

صبح امتحان ریاضی داشتم فکر کنم ریاضی ٢ میشه ( calculus 2 ) و شب امتحان فیزیک مکانیک داشتم

وقتی رسیدم خونه هیچ جونی برام نمو نده بود. دیشب که تا ٢ بیدار بودم صبح هم ساعت هفت بیدار شدم و تا ١٠ اینطورا رسیدم خونه

اما حس میکنم هیچ کدوم از اینا دلیل خستگیم نبود!

تمام روز مُردم تا یه ربع تمرکز کنم ، حتی وسط امتحان هم حواسم توی در و دیوان بود....!!کلا روز بی حوصله یی بود.

نمیدونم دیگران چی فکر میکنن در مورد ام اما خودم همیشه فکر کردم که دوسته خیلی پایه و کم توقعی هستم،

این چند هفته همه سرمون شلوغ بود و این چند روز گذشته جسیکا اصلا خبری ازش نبود ٢-٣ بار بین کلاس ها تکست داریم و هر بار با یکی بود یا گفت کار داره، بصان هم با اینکه درست کنارم نشسته بود اصلا یک کلمه هم حرف نزد باهام. هم خونه ای هم دوباره رفت وگاس با دوستاش و امشب هم رفت رقص سالسا ، همکار هم با دوستاش رفت وگاس و ... .

این که بعد از این همه مدت دارم سعی میکنم که با ادم ها صمیمی بشم قدم خیلی خیلی بزرگیه انقدر بزرگ که هیچ کس نمی تونه درک کنه مگر اینکه شرایط فکری و إحساسی مشابه داشته باشه یا روانشناسی خونده باشه. برای ادم ها حال و احوال کردن و دوست شدن و راه دادن ادم ها به زندگی شون سخت نیست حداقل در مرحله های سطحی همه أوکی هستن؛ برای من و أمثال من حتی اینکه در مورد کوچکترین چیزی از خودم با کسی حرف بزنم بسیار سخته، یعنی مکالمه ها  ترجیحا از احوالپرسی و مساىل کلی بیشتر پیش نمیره.

حالا تصور کنید که من این همه زور زدم و تلاش کردم که ادم هارو به زندگیم راه بدم بعد یهو همه توی یک هفته کلا نادیده بگیرنت.

خسته ام

میدونم خیلی افراطی و بی معینه این حس ها ،اما همش فکر میکنم یه چیزی شده که همه اینجوری برخورد میکنن!


پ.ن: من ادم خیلی پر سر و صدا و اجتماعی هستم اشتباه نکنید این دو تا بحث خیلی متفاوتی هستن، بحث اعتماد و حسه نزدیکیه مثل اینکه شما برای دوستتون تعریف میکنید چه اتفاقاتی با دوست پسر تون افتاده اما برای کسی که توی تاکسی بغل تون نشسته که تعریف نمی کنید !


تصور کنید که یه ادم به همه ی اطرافیانش حس اون ادم توی تاکسی رو داشته باشه !

من به بی دوستی عادت دارم از بچگی نمی دونم واقعا مشکل از کجاست ! شاید اینقدر به تنهایی و روی پای خودم وایستادن عادت دارم که برای نگه داشتن ادم ها تلاش نمیکنم !؟

اخ جمعه جان نمی دونی چقدر بهت احتیاج دارم.