Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale
Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale

How should I let go ?

I still love you.

I will always love you!

We might be better off without each other; we might be gone forever

But I know 

We'll love each other for years and years

It's a shame how we should carry it around buried deep down in our chests

Pretending we have moved on and forgotten about it.

It's hard , but that's who I am , right ? A cold hearted bitch...


No one can be like you for me .


و یک عدد منه بی شعور!

رفتم افتاب گرفتم توی حیاط ، بعد اومدم توی اتاق لباس عوض کردم یه پیراهنه گشاد پوشیدم بدونه لباس زیر سایه بون پنجره رو هم باز کردم که نور بیاد تو .

بعد نشستنم دارم با پریچهر حرف میزنم همینجوری رو به روی پنجره پاهامو هم اوردم بالا دراز کردم روی میز

یه نیم ساعت گذشته یهو به خودم اومدم که خاک بر سرم

لنگ هارو هوا کردم جلو پنجره که روزی ده بار هم همسایه و هم خونه  ها از کنارش  رد میشن!

شانس اوردم که کسی ندید منو 

0_0

Here we go my first celebrity crush

تولد همکار خیلی جالب نبود بجز همکار ها بقیه همه مسن بود ( بالای ٥٠)  و بیشتر موزیک هاشون تانگو  و أروم بود ، ما هم بیشتر دختر هستیم و اقایون مجرد نیستن . یکی از کسایی که باهاش صمیمی ام سر کار یه خانم چینی  مسن ه که بسیار باوقار ه و یه جوره خاصیه که من خوشم میاد 

بعد یجا یهو شروع کردیم رقصیدن ! با یکی از همون اهنگ های خیلی أروم ؛ چند تا دیگه از خانم ها هم داشتن دو تا دوتا میرقصیدن اما من به شدت یه جوری بودم و اصلا راحت نبودم!

درسته که أکثریت جمعیت دنیا خودشون رو علاقه مند به جنس مخالفشون معرفی میکنن!( چقدر ما دور از این حرف هاییم که من هیچ کلمه و اصطلاح و جمله فارسی از کل این بحث توی سرم ندارم و همه چیز رو باید از انگلیسی به فارسی توی سرم ترجمه کنم !)

داشتم میگفتم ... خیلی از مردم حتی خودشون هم درست نمیدونن به جنس مخالفشون علاقه مند هستن!

من هیچ وقت دوست دختر رسمی نداشتم اما به هر دو جنس علاقه دارم یکم بیشتر به مذکر، یعنی توی خانم ها خیلی خیلی انتخاب هام خاص و کم هستن( با شناختی که از من دارین لازمه توضیح بدم که با همجنس هم س/ک&س داشتم !؟)

حالا من راحت نبودم که دستم دور کمر گلوریا باشه ! من ممکنه بقل دسته دوست های مذکر ام بخوابم اما هیچ حس جنسی نداشته باشم ! همه اینا یه جورایی دست خوده ادم نیست انگاری غریزه است هر چی که هست متوجه شدم خیلی روی مدل روابط و لمس کردن و حرف زدن ام با خانم ها حساس شده ام ، بریتنی به شوخی بزنه به باسن ام نه حس جنسی دارم نه ناراحت میشم اما به شدت موذب میشم!

خب من میتونم موقع رقص وقتی دستم دور کمرشه بکشمش نزدیک خودم و گونه هامون همو لمس کنه! برای من که به هر دوتا جنس علاقه دارم خیلی پیچیده است این داستان 


خلاصه اینکه إنسان های  عزیز لطفا فاصله مناسب رو رعایت کنید تا پیچیدگی ها تبدیل به گره نشه ! نمیشه که با همجنس تون هر مدلی شوخی کنید چون فکر میکنید همه به جنس مخالف علاقه دارن ! شما از کجا میدونید طرفتون به کدوم ور کشش داره ... نکنید !


- برعکس همیشه که علاقه ام به دختر های  چند سال از خودم بزرگتر بوده که سایزی خیلی کوچولو بودن حتی کوچیک تر از من !  این بار بد جوری کراش دارم رو این دختره ی بلوند ١٧٠ سانتی که تازه ٢٣ ساله شده!  قشنگ حسی که بهش دارم مثل حسیه که اکثر مرد ها به زن ها دارن، مثل فرشته است برام، البته از نوع دیوونه ش توی این مورد شبیه هم هستیم ! به هر خل بازی بگی دست میزنه اما پشت تمام اینها یه زن فهمیده و با شعور و سیاست هست ! میتونم به جرأت بگم که اگر باهاش باشم قابلیت اینو. دارم که عاشق ش بشم.

ای باباااااااااا

- آغا این اخر هفته سر کار مارو سروییییییییییییس کردن

کلا هم ١١ ساعت خوابیدم  توی ٨٤ ساعت گذشته با امتحان پایان ترم و هر روز کار کردن و تولد رفتن و شراب و همه چی با هم


- خیلی وقت ها فکر میکنم که ممکنه من دو قطبی باشم و دکتر ام بخاطر اتفاقات زندگیم تشخیص ندادن ش ! 

اخه کدوم إنسان نرمالی ٧٣ ساعت مثل أسب فیزیکی و ذهنی کار میکنه !؟!؟!


- الان دارم سعی میکنم خودم رو بیدار نگه دارم شاید که کل شب رو تا صبح بخوابم بالاخره!

میدونم اگر الان بخوابم ٣ ساعت دیگه بیدار میشم !

Don't want to feel sober ever again

* I love wine after  having a fucked up week

زندگی من در تابستان*

دیروز و أمروز و فردا شیفت هامون با دو تا از دوستام یکی شده کلی بأهم مسخره بازی در اوردیم و به زندگیه اسفناک مون خندیدیم

توی ٢٤ ساعت گذشته ٤ ساعت خوابیدم ، کل روز سر کار دهن مون سرویس شده، ساعت ١٠ شب بالاخره رسیدیم رفتیم خرید خوار و بار کردیم

در حال مرگ پامو گذاشتم تو اتاق که کپه رو بذارم بخوابم مثلا، دوباره ٥ صبحه و من همچنان بیدار ام باید لباس هام رو اتو کنم برای امشب تولد یکی از همکار ها دعوت هستیم و درخواست کردن که باید مدل کانتری أتسائل بیاید ! کاوگیرل فرم قراره بریم ولی به جای کاوبوی بوت که نداریم میخوایم کفش لژ داری که ست بشه بپوشیم با شلوارک جین ( الموست روُت شورت ز) با بلوز چهارخونه ! اینطورا که میگن ١٠٠ تا مهمون داره همه أر.اس.وی.پی باید میکردیم و گویا خیلی مفصله تولد هاش

بعد باید برم قبل از کار برای کادوش یه ربانی چیزی بگیرم تزیین کنم؛ کل روز هم مثل خر باید کار کنم تا ساعت ٥ ، مهمونی هم ٧:٣٠ شروع میشه

حالا من به این گاوه  درونم چجوری بفهمونم که عزیز جان صورتت که دیگه به فنا رفته امشب قیافه یی نخواهی داشت برای ١٠٠ تا مهمون ! حداقل آبرو داری کن وسط مهمونیه شیتان پیتان طرف نخوابی یه وقت ! با این وضعیت خواب شراب و اینا هم تعطیله

چرا من اینجوری ام اخه


* تابستون ه من یک هفته است بین ترمی که تموم شد و ترم پاییز که یک هفته دیگه شروع میشه ، من یک هفته تعطیل ام که تابستون من حساب میشه و این جانب کلی برنامه ی خر تو الأغ دارم برای این یک هفته! با این وضعیت خواب ام نمیبینم که به هیچ جایی برسه!

از سورپرایز کردن خودم !

من أصولا هیچ دل ضعفه یی برای بچه ها نرفتم توی زندگیم،

یعنی بچه بچه ست دیگه ! بعضی رو أعصاب بعضی دلپذیر اما اول و اخرش همشون یه موجوده کوچولوی نفهم ِ بسیار بسیار باهوش هستن !

شگفت انگیز ان!

طبعا وقتی برای خوده بچه حسی نداشتم به پدر و مادرشون که دیگه هیچی غیر از یک نگاه پر از رقت نداشتم ! از اون نگاه ها که " احمق جون یکی دیگه رو هم مثل خودت به جمع بدبخت های دنیا أضافه کردی الان خوشحالم هستی !"


اما این دومین پدری ه که میتونم بگم فقط و فقط به خاطر مدل پدر بودنش درونم یه حس جذابیت و کشش إیجاد کرده

و البته مهم ترین قسمت مأجرا فکر میکنم  دو تا نکته ی مشترک باشه

اون ها هم اینه که اون تک دختره خیلی خوشگل و بأمزه و باهوش ، تمام عمر و جونه بابای جوون شه و مادرش رو از دست داده.

یه چیزی توی تنهایی اون پدر هست که وادارم میکنه به گرفتن دستای دخترک ، که یعنی من تا تهش هستم ؛ تا ته ته ش ...


- فکر میکنم دفعه ی اول که با این حس مواجه شدم انقدر تابلو بودم مثل این دختر ١٥ ساله ها که باباهه فکر کرد خل وضع ام و دست از سرشون نمیخوام بردارم ! کم مونده بود به طرف بگم اصلا میخواید من باهاتون بیام  شهر رو بهتون نشون بدم....! 

- دفعه ی اول فکر کردم این حس ام مربوط به اون پدر و دختر بوده ، اما حالا میدونم بیشتر مربوط به کل مأجرا ست و نداشته های خودم !



- توی یکی از دنیا های موازی ، من عشق رو میفهمم و مادر بودن تمام زندگی و حال و اینده و خوشبختی مه  ! توی یکی از دنیا های موازی !