Shades of Grey

This is a modern fairy tale

Shades of Grey

This is a modern fairy tale

سه سال گذشت

سه سال و یک هفته از اخرین باری که بغلت کردم گذشته 

و هر روزه زندگیه ما غروب جمعه ییه که به جای اینکه زنگ در خونه رو بزنی ، گوشی تلفن زنگ خورد

هر روز زندگیه من ساعت پنج عصر جمعه ییه که صدای پشت خط گفت رفتی

چند سال دیگه باید بگذره که با به یاد اوردنت یادم بیاد که رفتی و نیستی ، که توی ناخوداگاهم فکر نکنم یه جایی مشغول زندگیه روزمره هستی ؟!

که قبل از ١٩ سال خاطره هات اول یادم بیاد مُردی ؟!

...

من دلم نمیاد بگم نامردی که رفتی، که من تو  تمام دنیا  فقط تو رو داشتم که میفهمیدی چی بهم گذشته

تو تنها کسی بودی که شریکه اون روزها و لحظه های نکبتی بودی؛

درسته به سر شونه هاتم نمی رسیدم و کل تخت دو نفره رو میگرفتی اما تو کوچولوی دل نازک و مهربون و ساده دله من بودی و من،

من هنوز بی عاطفه ی پر ادعای تو ام ...

رفتی و هرچی که از شور و شوق و رویا برام مونده بود و با خودت بردی، رفتی و فکر نکردی که چی برای ما میمونه بعد از رفتنت


می خواستی  تهِ  استقامتم رو ببینی ، می خواستی ببینی تا کجا می تونم توی طوفان کفش های پاشنه ١٠ سانتی م  رو به پام نگه دارم و لاک قرمزم رو بزنم و سرم رو همینطور مغرور بالا بگیرم و به راهم ادامه بدم ؟! روی تموم ادعا هام وایستادم و مثل سنگ هرچی سرم اومد تکون نخوردم، اخه چی میتونه از رفتن تو بدتر باشه بچه جون ؟! چی میتونه توی زندگی تکونم بده اگر رفتن تو رو طاقت اوردم و هنوز زنده ام ؟


میدونم که بهم باور داشتی ، تنها دلخوشیم اینه که فکر کنم  ته دلت میدونستی که میتونی تا تهش بهم تیکه کنی 

 نمیگم نامردی کردی چون راحت نبود ،هیچ روزی از این زندگیه لعنتی راحت نبود 

هنوز هم نیست اما دیگه فرقی نمیکنه...حداقل تو راحت شدی عزیزکم


نگران هیچ چیز و هیچ کس نباش من مراقب همه هستم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.