کلا مدت هاست که حس های نرمال و روزمره ی یک إنسان رو از دست دادم اما هنوز هم میتونم خودم رو سورپرایز کنم !
هفته ی قبل با هم کلاسیم رفتیم ساحل من گفتم که کلا توی أب نمیام و فقط اومدم که افتاب بگیرم؛ انقدر نشست ور دل من و هی گفت بیا دیگه بیا بریم یه ذره بیا یه دقه بیا که مخ منو خورد و رفتم، پیش خودم گفتم حالا پاهامو میکنم توی أب دیگه در همین حد!
اینجا من تا بحال توی أب نرفته بودم فکر کنم چون اقیانوسه موج های خیلی بلند داریم حتی توی روز های افتابی و أروم
خب با ٤٥-٤٦ کیلو وزن همون موج اول که خیلی هم بزرگ نبود کافی بود کا کامل بیوفتم زمین و برم زیر أب
چشمام بسته بود یکم هم أب رفت توی دهنم اما أصل مطلب شدت و سنگینی أب بود که کاملا حس ش میکردم ! حس ارامش داشت !
به سختی تونستم بلند بشم ( حالا اون وسط این مایو رو هم باید بچسبی که از تنت در نیاد با اون فشار أب)
بلند که شدم یاد ماما افتادم پارسال رفته بود غواصی( خیلی دلس میخواست یکبار سه تأیی بریم با اَش ) و بعد از چند قلپ أب اومده بود بیرون و ساعت های بعد سفر رو به گریه و درد گذرونده بود!
من ! موج بعدی ... دارم سعی میکنم که ! نمیدونم اصلا باید سعی کنم چی کار کنم ؟ دارم میچرخم و دماغم رو گرفتم که أب اون وری نره تو حلقم !
و فکر میکنم
میتونم همینجوری زیر أب بمونم ... موج بعدی و بعدی و بعدی ... چند روز قبلش داشتم یه چیزی تماشا میکردم در مورد غرق شدن و پروسه ی خفگی توی أب ! أب میره عقب ... مایو م رو فیکس میکنم، بلند میشم ... به دوستم لبخند میزنم.
باید یکبار تنها بیام
و با بزرگترین موج همون زیر بمونم ... و موج بعدی و بعدی و بعدی ... شاید یه روزه طوفانی...
یه جایی اینجوری که میگن دردناک میشه، یه جایی میشه که دیگه اخرین ثانیه هاست .تا همون جا اون زیر بمونم! اون موقع میدونم اَش اخرین لحظه هاشو چطوری گذرونده!
تمام این ها و این فکر ها با یه ارامش خاصی توی سرم گذشت! و با یه لبخند از أب در اومدم و رفتم دراز کشیدم زیر افتاب !
ماما بعد از دیدن عکس ها با موهای خیسم یهو گفت مراقب خودت که هستی ؟ من فقط تورو دارم ها !
...
من مدت هاست ، دو ساله و نیم دقیقا ، که تمام زندگیم شده مراقبت از خودم ؛ نه مسابقه با ماشین و خرکی رانندگی کردن ، نه مهمونی های عجیب و غریب ، نه ادم های نا مطمئن ، هرچی که بود رو تغییر دادم به یه بی خطره مطمئن ! فقط برای اینکه من اخرین چیزه باقی مونده ام ! اگر به انتخاب من بود سر یکی از این پیچ ها ، سر یکی از أین چراغ ها جای ترمز پامو روی پدال گازم نگه می داشتم ... توی یکی از پارتی ها روی دوز بالآی قرص ها تا مرز بالا اوردن مشروب میخوردم ...یا شاید ارامشی که هیچ وقت توی زندگیم نداشتم رو زیر یکی از این موج ها تجربه میکردم!
نه گریه ام گرفت نه هیچ حسی توی وجودم بود نه هیچ فکری توی سرم
فقط همین یک فکر روی دور تکرار میچرخید، " اََش هم همینجوری زیر موج ها میچرخیده، فقط احتمالا استرس و ترس هم داشته ،اما من ندارم... باید یه بار زیر موج ها بمونم، خیلی بیشتر از یکی دو تا موج... "