Shades of Grey

This is a modern fairy tale

Shades of Grey

This is a modern fairy tale

چرا اینجوری میشه ؟

دیروز یه اتفاقی افتاده که هنوز هم اعصابم درگیره

بعد تا الان دوبار اومدم که اینجا بنویسم چی شده

حتی اومدم که برای چندتاتون در موردش خصوصی توی کامنت بنویسم،

اما نتونستم؛ به ماما گفتم برام فال حافظ  بگیره...گفت خوبی؟ و میشد بگم! اما نتونستم ،گفتم خوبم

 یعنی اون اتفاقه یه چیزیه که میشه بگم میشه به شماها بگم که از همه ی زندگیم خبر دارید

میشه به ماما بگم که ریزه جزییات ش رو میدونه

میدونم که اگه بگم کنارم خواهید بود باهام هم دردی میکنید

اصلا میخوام بگم ؛ احتیاج دارم به یکی بگم تا خفه ام نکرده  ... دهنم رو باز میکنم و هیچی نمیاد بیرون!

دیشب گریه کردم، الان هم دارم گریه میکنم

خسته ام از این زندگیه کوفتی که هیچ وقت بهم فرصت بلند شدن و سرپا شدن رو نمیده

هنوز خودم رو جمع نکردم یه داستان جدید شروع میشه ...

 

یه سیاه چاله شدم باز که همه چیز رو توی خودم نگه میدارم

میدونم که برام خوب نیست که باید با ادم ها ...نمی تونم

این تنهاییه تمام دنیامو گرفته و نمی تونم هیچ کاریش بکنم نمی تونم  ادم ها رو راه بدم توی زندگیم

و حالا این ماجرای جدید  ته مونده ی انرژی و اعصابم رو هم ازم گرفته

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.