- ادم باید خیلی حواسش باشه که به چه چیزایی فکر میکنه و چی ارزو میکنه! این چند سال هی فکر میکردم چه داستانی شده این دانشگاه رفتن من، وقتی از ایران در اومدم که دوباره از اول شروع کردم(تصمیم خودم بود این)، اینجا هم که بخاطر شدید شدن افسردگی و بهم زدن با اکس ام و کار زیاد بی خیال درس شده بودم و اهمیت نمیدادم، نه سر کلاس میرفتم نه درس میخوندم فقط میرفتم امتحان میدادم پاس میکردم میرفتم خونه... بعد انگاری که یهو همه چیز توم تغییر کرد مثل معجزه...شدم اون زنی که واقعا درونم ارزو میکردم باشم؛ و در نتیجه اش زندگیم رو به یه سمت دیگه بردم ...حالا دارم میرم دانشگاهی که از ۹-۱۰ سالگی به همه میگفتم میخوام برم. همه شاید خندیده باشن و درک نکرده باشن که منه ۱۰ ساله برای ۸ سال بعدیه زندگیم برنامه ریزی کرده بودم که هر جوری شده قبول بشم!!! توی ۱۶ سالگی فهمیدم که امکان پذیر نیست ، نه پولش رو داشتم نه قبول میشدم. حالا ۱۰ سال گذشته مثل یه خواب همه چیز داره پیش میره و من قراره توی بهترین دانشگاه دنیا درس بخونم. واقعیت اینه که توی این همه سال ته دلم هنوز هم ارزوی این دانشگاه رو داشتم. و به دستش اوردم. این که این همه سال نشد که لیسانسم رو بگیرم به اینجا رسید که به ارزوم برسم.
-یک ساعته نشستم هزینه های ۲ سال اینده رو حساب کردم ! حساب کردم چقدر پس انداز دارم ، تا کی دووم میاره
بعد الان خیالم راحت شده. که پول دارم.مهم تر از اون ،پس انداز دارم!
برای من که تمام خرجم رو خودم میدم و خانواده هم پولی ندارن که کمک کنن این خیلی خیلی مهم بود
-بعد نشستم روز فارق التحصیلیم رو حساب کردم. خب دلم میخواست ۲ سال دیگه فارق التحصیل میشدم، اما چون میخوام حتما تمام کلاس های کامپیوتر و ریاضی ام رو توی همین دانشگاه بگذرونم ، ۴ سال دیگه فارغ التحصیل میشم
توی ۳۰ سالگی ! چون نمی خوام از دانشگاه ام فقط اسمش همراهم باشه خودم هیچی بارم نباشه ، یعنی اصلا نمیشه که این جوری کلاس پاس کرد اینجا!
- مطمین هستم این ۴ سال خیلی زود و خوب میگذره.