Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale
Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale

WTF?!

من أصولا دلم دریا ست و محدودی تی توی انتخاب اقایون قائل نمیشم، نه سنی نه رنگ و رو نه ملیت، تا وقتی که طرف جذاب و ادم حسابی باشه بقیه آش اهمیت خاصی نداره ،اما متوجه شدم که أکثر اقایونی که دِیت کردم برونِت بودن!

به شکل عجیب و غیر منتظره یی بعد از سال ها دوباره طبع ام برگشته به بلوند

در واقع باید بگم توی تمام این سألها فقط از ٢ تا پسر بلوند خوشم میومد 

حالا اما جداً یه بلوند میخوام!

دوستم در واکنش به این حرف ها گفت :" خب حالا کجا باهاش اشنا شدی ؟ ؛)"

...

Grey

همین یک کلمه ی انگلیسی میتونه تعریفه من باشه نه از جنبه ی ادبیاتیش از جنبه ی شخصیت هایی که این اسم رو دارن و زندگیشون

مردیت گرِی

کریستشن گرِی 


نمیخوام از جزیات چیزی بگم که اگر سریال و فیلم رو ندیدین و کتاب رو نخوندین خراب نکنم لذتش رو

مردیت و من خیلی شبیه هم هستیم و بودیم بخصوص این روزها

 "دِرِک: من نمیتونم بدون تو زندگی کنم. نمیتونم تو رو از دست بدم. نمیتونم...

مردیت:من میتونم بدون تو زندگی کنم...اما نمیخوام؛ زندگیه بدون تو رو نمیخوام..."



حالم خوبه دارم زندگیمو میکنم ... زندگی به معنای واقعی

نه دیگه شب تا صبح بیدارم و نه خبری از اون خواب های طولانیِ ١٤-١٥ ساعته هست

نه کلاس هامو غیبت میکنم، نه خودم رو توی تنهایی هام حبس میکنم دیگه

اسون نبود اما سعی کردم که جلوی خراب تر شدن وضعیتم رو بگیرم

دیگه جواب مسیج های دوستام رو میدم ، وقتی کنار شون ام باهاشون حرف میزنم، سعی میکنم باهاشون برنامه بذارم

دیگه خبری از حبس کردن خودم توی أتاقم نیست.


شاید تنها باشم توی زندگیم اما ناراحت نیستم. میشه از قالب وبلاگ ام فهمید 

نگران ام نباشید. خوشحالیه شما ها یه جور انرژیه مثبتِ برام. یه جوری بهم إثبات میکنه که زندگیه من هم خوبه

به قول إلهه که ما حتی توی شادی هامون هم غمگین هستیم اما با اینکه باورش سخته این چیزی از اون شادیة کم نمیکنه


اکثر ادم ها فکر میکنن رنگ مور علاقه ام قرمزه بخاطر ناخن های قرمز و لباس های قرمز و غیره... قرمزه رنگ س#ک&سی ِ منه؛

اما رنگ مورد علاقه ی من خیلی سأله که خاکستری ه. شاید فقط مامانم اینو بدونه، شاید حتی اون هم ندونه!

رنگ دنیام خاکستریه اما من دوستش دارم .

My life is thousand shades of grey

اینکه مهسا بعد از این همه مأجرا بالاخره به "پسره" اش رسید یکی از معجزه های این روزهام بود. مثل یه مرهم روی زخم هام

نه اینکه فکر کنم شاید پسره ی من برگرده...نمی دونم اصلا چرا !فقط می تونم بگم بهترین خبره ازدواجی بوده که توی عمرم شنیدم.

عروس شدن نوازش و الهه هم عالی بود و نهایت لبخند بود برام حالا نوبت صبا ست.


و من ؟ نه!

من امید و لبخند م  جای دیگه است... من منتظر دست های هیچ کسی نیستم. شاید یکم غمگین باشه اما شادترینه زندگیمه

زندگی ی که تمام ش تونالیته ی خاکستریه.


اسم وب رو هم از روی همین گذاشتم و البته از روی مردیت و همون کتاب/ فیلم معروف... بعدا توضیح میدم این اخری رو.

شاید تنها دلیل دوباره نوشتنم شما ها باشید

بعد از این همه سال نوشتن و خوندنِ همدیگه ، نوشتن یه جور اجبار شده مثل اینکه مجبوری هر روز با اعضای خانواده ت حرف بزنی !

حس میکنم اگر ننویسم یه جوره بدی تمام این سال هایی که کنارم بودین رو مچاله کردم ریختم تو اشغال ها نه اینکه این کارو تا به حال با کسی نکردم ؛ زیاد هم کردم اما با شما ها ....... نه، هیچ وقت. نمیدونم چند بار توی این سال ها از دست نوشته های گاها تکراریه من خسته شدین، اما شما ها دوستای واقعی من بودین ؛ دوست هایی که هرگز توی روزمره هام نداشتم. نمی خوام بگم توی دنیای واقعی برای اینکه رابطه هامون فقط مجازی نیست دیگه مثل روزها و ماه های اول، شاید فیزیکی دور بودیم ،توی شهر های مختلف و حالا که من اینجام توی کسور های مختلف، اما حسی نزدیک تر از هر کسی بودیم.


مدت هاست که نوشتن ام خلاصه شده به خط هایی که توی ذهنم ثبت میشن و هیچ وقت به تایپ شدن نمیرسن؛نه حتی توی مبایل ام یا گوشه ی دفتر و کتابام. اما ! شاید این خراب شدن بلاگفا و شروع وبلاگ جدید یه قدم باشه برای دور شدن از گذشته.

اره "گذشته" ؛ شخصیت جدید ام یه توانایی خیلی جالب داره ، خیلی راحت همه ی چیز ها / ادم ها یی که در حال حاضر توی زندگیم نیستن رو میزاره توی فولدره گذشته و من از کنارش رد میشم.

دوستتون دارم و خوشی ها و لبخند هاتون برام لذت بخشه، خیلی خیلی زیاد



I'm back

And I'm turning ice cold again.

that's good...

I guess.