-
I hope your scares are all healed now
سهشنبه 17 شهریور 1394 02:52
هرچی دور و اطرافم شلوغ تر میشه بیشتر دلم براش تنگ میشه هر طرفی که میچرخم صورتش جلوی چشمامه با چشمای غمگین درست مثل پورتره یی که ازش کشیدم با نگاهش بهم میگه " چرا من برات کافی نیستم !؟" و من برای بار هزارم میمیرم و میگم " هستی ؛ تو رؤیای من بودی و هستی " این جوری که دوستش دارم ، همیشه کاری میکنه...
-
Your face it haunts my once pleasant dreams
دوشنبه 16 شهریور 1394 09:59
These days are not my happiest or saddest days; I'm fine until something reminds me of him then I'll be truly deeply sad. I miss him everyday.
-
لازمه از این واضح تر توضیح بدم ؟
دوشنبه 16 شهریور 1394 09:17
یه مطلبی هست که بخاطر نادر بودنش و یا تصویر اجتماعی که توی کل دنیا وجود داره از خانم ها ، اقایون به صورت دیفالت فکر میکنن اصلا وجود نداره.اون هم اینه که: همونطور که مردها میتونن فقط برای رفع نیازشون با کسی رابطه ج$ن&سی داشته باشن ، بعضی زن ها هم میتونن! دلیل نمیشه من بخوام رابطه رو جدی تر یا حتی در حد یه قرار و...
-
Soooo....
شنبه 14 شهریور 1394 14:56
Got a real cute hot black guy for me ;) That says it all.
-
اما تو کوه درد باش، طاقت بیار و مرد باش
جمعه 13 شهریور 1394 10:34
انگاری که یخ زدم و همونجوری خشک شده موندم سر جام این پست رو نمیدونم چجوری میتونم بنویسم این حرف ها و فکر های توی سرم رو ... -هم کلاسیم ایرانیه بچه است ١٩ سال شه فارسی رو با لهجه حرف میزنه هم گروهیه کلاس برنامه نویسیم شد داشتم اینستاگرام رو چک میکردم؛ گفت منو ادد کن و خب چون من کل زندگیم در حال فرار و قائم موشک بازی...
-
No one can understand
چهارشنبه 11 شهریور 1394 10:59
I'm tired of letting go; giving in ; saying goodbye Let go of every thing I ever wanted Telling myself to be strong , hold on it will pass and I will get over it I got over my whole life I gave up on every single thing I ever wanted or had any feelings for And everyone else, all the people, whoever I can see around me...
-
Got a feeling that I'm going under
پنجشنبه 5 شهریور 1394 11:50
کلا مدت هاست که حس های نرمال و روزمره ی یک إنسان رو از دست دادم اما هنوز هم میتونم خودم رو سورپرایز کنم ! هفته ی قبل با هم کلاسیم رفتیم ساحل من گفتم که کلا توی أب نمیام و فقط اومدم که افتاب بگیرم؛ انقدر نشست ور دل من و هی گفت بیا دیگه بیا بریم یه ذره بیا یه دقه بیا که مخ منو خورد و رفتم، پیش خودم گفتم حالا پاهامو...