-
درگیرم، درگیییییییییییییییییییییییییییر!
پنجشنبه 9 مهر 1394 04:15
در بین این نِک و ناله های مدام ام لازمه که بگم چند تا اتفاق رقت انگیز اما خنده دار هم افتاده که به خاطر اوج بی اهمیتی شون وقت نخواهم گذاشت برای نوشتن شون نمی دونم چقدر قبل تر بود فکر میکنم کمه کم چند سال پیش بود؛ یه وبلاگی بود که فکر میکنم گذری خوندم؛ یه دختر خانومه دندانپزشک بود نوشته بود که خانواده جدیدا بهش گیر...
-
why Grey's Anatomy ?
پنجشنبه 9 مهر 1394 03:06
من با مردیت و کریستینا زندگی کردم ؛ بزرگ شدم حتی! توی ذهن من توی استاندارد های من کریستینا و مردیت بودن عادی ترین و ملزم ترین کاره دنیاست.حتی دیوونه گی هاشون مثل دیوونگی هامه! بعد هی به خودم نگاه میکنم این روزا و هی به این دو تا فکر میکنم هی میگم جمع کن خودتو ؛پاشو نذار زندگیت از دستت بره میگم ببین هیچ کس نیست تیکه...
-
یه بغض ی توی گلومه نه میشکنه نه میره
سهشنبه 7 مهر 1394 11:20
اون جایی که قلبم بود درد میکنه...نه ، تمام وجودم درد میکنه چطور میشه هیچی حس نکنی و تمام وجودت درد کنه؟ چطور میشه که من هنوز منتظر ام؟ چطور میشه که هر بار من میمونم و تیکه های شکسته ام که باید از رو زمین جمع کنم ...یکی یکی...تنهای تنهای!
-
ااااااه ه ه ه ه ه ه ه
دوشنبه 6 مهر 1394 12:37
یا من بلد نیستم با مَک کار کنم یا مَک بلد نیست با بلاگ اسکای کار کنه!!!!! این مدت هرچی سعی کردم کامنت بذارم برا بقیه نشده ! اومدم جواب پرستو رو بدم که دیدم باز هم نمیشه!!!!!! اقا این چه وضعشه اخه!؟ برای پرستو: اره خودمم ، چقدر نعنا رو دوست داشتم :( از کجا فهمیدی؟
-
هر روز چیز های جدید یاد میگیری
جمعه 3 مهر 1394 03:26
یه وقتی هم میفهمی میشه در حد مرگ غمگین و افسرده بود و همچنان بلند شد و به کارهای روزانه پرداخت. میشه در حین مردن زندگی کرد !
-
meredith is back...
پنجشنبه 2 مهر 1394 13:16
Oh, you can't hear me cry See my dreams all die From where you're standing On your own. It's so quiet here And I feel so cold This house no longer Feels like home. Oh, when you told me you'd leave I felt like I couldn't breathe My aching body fell to the floor Then I called you at home You said that you weren't alone...
-
خب حالا چی ؟
چهارشنبه 18 شهریور 1394 13:03
بیرون میرم با دوستام، تمام کلاس هامو میرم، غذا میپزم، سعی میکنم اتاق و زندگیمو تر و تمیز نگه دارم. هر روز لباس های خوب میپوشم و یه ته ارایش میکنم که قیافه ام تا اخر شب که برسم خونه قابل تحمل باشه، مثل همیشه با همه حرف میزنم و میگم و میخندم و ...گریه هم نمیکنم اما حالم خوش نیست و هیچ کسی نمیفهمه لبخند هام داره تموم...