Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale
Shades of Grey

Shades of Grey

This is a modern fairy tale

Got a feeling that I'm going under

کلا مدت هاست که حس های نرمال و روزمره ی یک إنسان رو از دست دادم اما هنوز هم میتونم خودم رو سورپرایز کنم !

هفته ی قبل با هم کلاسیم رفتیم ساحل من گفتم که کلا توی أب نمیام و فقط اومدم که افتاب بگیرم؛ انقدر نشست ور دل من و هی گفت بیا دیگه بیا بریم یه ذره بیا یه دقه بیا که مخ منو خورد و رفتم، پیش خودم گفتم حالا پاهامو میکنم توی أب دیگه در همین حد!

اینجا من تا بحال توی أب نرفته بودم  فکر کنم چون اقیانوسه موج های خیلی بلند داریم حتی توی روز های افتابی و أروم 

خب با ٤٥-٤٦ کیلو وزن همون موج اول که خیلی هم بزرگ نبود کافی بود کا کامل بیوفتم زمین و برم زیر أب 

چشمام بسته بود یکم هم أب رفت توی دهنم اما أصل مطلب شدت و سنگینی أب بود که کاملا حس ش میکردم ! حس ارامش داشت !

به سختی تونستم بلند بشم ( حالا اون وسط این مایو رو هم باید بچسبی که از تنت در نیاد با اون فشار أب)

بلند که شدم یاد ماما افتادم پارسال رفته بود غواصی( خیلی دلس میخواست یکبار سه تأیی بریم  با اَش ) و بعد از چند قلپ أب اومده بود بیرون و ساعت های بعد سفر رو به گریه و درد گذرونده بود!

من ! موج بعدی ... دارم سعی میکنم که ! نمیدونم اصلا باید سعی کنم چی کار کنم ؟ دارم میچرخم و دماغم رو گرفتم که أب اون وری نره تو حلقم !

و فکر میکنم

میتونم همینجوری زیر أب بمونم ... موج بعدی و بعدی و بعدی ... چند روز قبلش داشتم یه چیزی تماشا میکردم در مورد غرق شدن و پروسه ی خفگی توی أب ! أب میره عقب ... مایو م رو فیکس میکنم، بلند میشم ... به دوستم لبخند میزنم.

باید یکبار تنها بیام

و با بزرگترین موج همون زیر بمونم ... و موج بعدی و بعدی و بعدی ... شاید یه روزه طوفانی...

یه جایی اینجوری که میگن دردناک میشه، یه جایی میشه که دیگه اخرین ثانیه هاست .تا همون جا اون زیر بمونم! اون موقع میدونم اَش اخرین لحظه هاشو چطوری گذرونده!

تمام این ها و این فکر ها با یه ارامش خاصی توی سرم گذشت! و با یه لبخند از أب در اومدم و رفتم دراز کشیدم زیر افتاب !

ماما بعد از دیدن عکس ها با موهای خیسم یهو گفت مراقب خودت که هستی ؟ من فقط تورو دارم ها !

...

من مدت هاست ، دو ساله و نیم دقیقا ، که تمام زندگیم شده مراقبت از خودم ؛ نه مسابقه با ماشین و خرکی رانندگی کردن ، نه مهمونی های عجیب و غریب ، نه ادم های نا مطمئن ، هرچی که بود رو تغییر دادم به یه بی خطره مطمئن ! فقط برای اینکه من اخرین چیزه باقی مونده ام ! اگر به انتخاب من بود سر یکی از این پیچ ها ، سر یکی از أین چراغ ها جای ترمز پامو روی پدال گازم نگه می داشتم ... توی یکی از پارتی ها روی دوز بالآی قرص ها تا مرز بالا اوردن مشروب میخوردم ...یا شاید ارامشی که هیچ وقت توی زندگیم نداشتم  رو زیر  یکی از این موج ها تجربه میکردم!


نه گریه ام گرفت نه هیچ حسی توی وجودم بود نه هیچ فکری توی سرم

فقط همین یک فکر  روی دور تکرار میچرخید، " اََش هم همینجوری زیر موج ها میچرخیده، فقط احتمالا استرس و ترس هم داشته ،اما من ندارم... باید یه بار زیر موج ها بمونم، خیلی بیشتر از یکی دو تا موج... "

I will go down with this ship

خب این رو خوب میدونم که هیچ کدومشون واقعا عاشقم نبودن ! حتی پسره !

پذیرفتنش سخت بوده اما حقیقت داره! حالا یا خودم خراب کردم یا أجازه ندادم یا طرف مشکل داشته.

وضعیت احساسی عجیبی دارم این روزها در حدی که خودم هم نمی دونم چه خبره!



I know you think that I shouldn't still love you,

Or tell you that.
But if I didn't say it, well I'd still have felt it
Where's the sense in that?

I promise I'm not trying to make your life harder
Or return to where we were

But I will go down with this ship
And I won't put my hands up and surrender
There will be no white flag above my door
I'm in love and always will be

I know I left too much mess and destruction
To come back again
And I caused nothing but trouble
I understand if you can't talk to me again

And if you live by the rules of "it's over"
Then I'm sure that that makes sense

I will go down with this ship
And I won't put my hands up and surrender
There will be no white flag above my door
I'm in love and always will be

And when we meet
Which I'm sure we will
All that was there
Will be there still
I'll let it pass
And hold my tongue
And you will think
That I've moved on....

انقدر با أبهت شدم ؟

با دوستام میریم اینور أونور و با دوستاشون اشنا میشم با غریبه ها اشنا میشیم ؛

به صورت بارز و کاملا مشخصی اقایون فاصله و حد و مرزشون رو حفظ میکنن ! یه جوری که انگار این دختره از ما نیست ؛ یه مقدار یش بخاطر مدل لباس پوشیدنم  هست بقیه ش بخاطر مدل حرف زدن و نشستن و رقصیدن و ... بعدش هم که اشنا میشیم دیگه واقعا جلو نمیان !

یه مدلی شدم که نمیدونم خوبه یا بد! گاهی حس میکنم خیلی عوضی شدم ! اصلا به این فکر نمیکنم که ادم های دیگه ممکنه فکر کنن مغرور ام به خصوص در مورد اقایون ! اگر بحث کار و پول بشه خیلی راحت توی روی طرف میگم من ازش بیشتر پول در میارم ! توی مدرسه اگر حرفی بزنن یا بخوان عوضی بازی در بیارن خیلی راحت و واضح توی روشون میگم من ازشون باهوش ترم و خیلی بهتر ام ! 

خب هستم ! 

اما قبلا انقدر راحت توی صورت مردم نمیزدم و از زندگی ها و انتخاب هاشون إیراد نمیگرفتم ، الان به هرکی میرسم فکر میکنم که حتی نصف مشکلات من رو هم نمیتونن تحمل کنن چه برسه به اینکه زندگیه من رو داشته باشن !

و میبینم که توی رفتار ها و برخورد هام با دیگران همه یه جوری برخورد میکنن ؛ انگار که حساب میبرن یا رسما میگن که طرف مدل ش به ما نمیخوره !

چیزه بدی نیستا من أوکی ام باهاش فقط کی قراره با کسایی اشنا بشم که مثل خودم باشن ؟

پسره این مدلی نبود ، خیلی فروتن بود و به شوخی هم منو دعوا میکرد سر این موضوع !


پریشب با دوست ها متاهلی رفتیم بیرون  فقط من مجرد بودم و دوستم گیر داده بود که از اقایون جدا بشیم و تنها بریم کلاب ، که شوهرش راضی نبود و بقیه دختر ها هم هیچی نگفتن و چسبیدن به دوست پسر هاشون، شوهرش هم یک کاره برگشت گفت نه من شما دو تا رو تنها با هم هیچ جا نمیفرستم ! میدونم شما دو تا لنگه ی هم هستید !!!!!

خب رسما زر زد چون اصلا من رو نمیشناسه و من اصلااااا مثل دوستم نیستم ! اون سلیته ست رسما و همش دنبال این جور کاراست ،  من رسما به تیتیش بودن و با کلاسی ( نمیدونم فارسی ش چی میشه ! اَه !!) معروف ام و همون جا بود که فهمیدم چطور شد با دوست من  ازدواج کرد ! طرف رسما عقب افتاده ست . :| هفته ی قبل هم به دوستم گفته بود که باید کم کم دوستای خیلی جذابت رو بذاری کنار دیگه تو متاهلی و منظورش به من بوده! طرف خبر نداره زن خودش أتیش بیاره معرکه ست و کل شهر رو میشناسه!

هرکی منو میبینه اول فکر میکنه از این دختر های لوس ام که تا یه چیزی ببینم ایش و اوش ام بلند میشه ! در صورتی که من خیلی خاکی و راحت ام ! 

در این حد که وقتی بحث سگ گرفتن شد پسره گفت همینجوری شبیه این دختر بورلی هیلزی ها هستی سگ بگیری غیر قابل هندل کردن میشی ! کلی خندیدیم سر این حرفش ؛ کاملا درست میگه با مدل لباس پوشیدن و حرف زدن و کلا جاهایی میرم و برنامه روزمره زندگیم عمرا یک درصد کسی بتونه حدس بزنه من چطوری بزرگ شدم و چه زندگی داشتم و دارم ! 

خلاصه اینکه یک عدد دماغ سر بالآی از خود راضی هستم ، هیچ برنامه یی هم برای إصلاح خودم ندارم .

یادم باشه این بار اگه دیدم دارن باز بد میگن ، بگم دارن با دستاشون برای دلم گور میکنن .

نمیدونم چرا همه ی دوست هام اینجا از پسره بدشون میاد ! همه هی میگن من که خوشحالم ازش جدا شدی !

پشت بندش البته از کمالات و لیاقت بی حد و حساب من میگن و همه به اتفاق منتظر شاهزاده ی سفیده خوش تیپ و تحصیل کرده و میلیونر من هستن که با جت و کشتی  بریم این ور و أونور .

اولا که ممنون که همه من رو انقدر سطح بالا میبینن ، اما چطور موقع انتخاب شوهر های خودشون تمام استاندارد های دنیا کوچیک و بزرگ یاد شون رفت ؟!

پسره همون شاهزاده هست برای همشون ! نمیفهمم کجای داستان انقدر برای همه ناراحت کننده ست ؟ شاید اینکه همه ی وقت و زندگیم رو به خودش اختصاص داده بود؟ یا انقدر بد بوده و منو اذیت میکرده و من نمیفهمیدم !؟


خوشم نمیاد که اینجوری نظر میدن نه اینکه از نظر دادنشون ناراحت بشم ! از اینکه رو هوا بی حساب فقط چون ما از هم جدا شدیم پشت سرش حرف بزنن خوشم نمیاد ! اگر فکر میکنن نفر جدید مثلا میاد باهاشون توی فلان باره مست میکنه و پسره دماغ سر بالابود و جاهای بی کلاس نمیومد ، اشتباه میکنن ! نه پسره اینجوری بود نه ادم جدید اینجوری خواهد بود ! 

نمیدونم اصلا ...



فقط بدم میاد که همه به من که میرسن یاد استاندارد های فوق العاده شون میوفتن ! 

شاید هم استاندارد های سر به اسمون گذاشته ی من بیشتر از حد جدی گرفته شده!

اینجوری من اون دوست مجرده ی همیشه مجرد خواهم موند گویا!