رفتم افتاب گرفتم توی حیاط ، بعد اومدم توی اتاق لباس عوض کردم یه پیراهنه گشاد پوشیدم بدونه لباس زیر سایه بون پنجره رو هم باز کردم که نور بیاد تو .
بعد نشستنم دارم با پریچهر حرف میزنم همینجوری رو به روی پنجره پاهامو هم اوردم بالا دراز کردم روی میز
یه نیم ساعت گذشته یهو به خودم اومدم که خاک بر سرم
لنگ هارو هوا کردم جلو پنجره که روزی ده بار هم همسایه و هم خونه ها از کنارش رد میشن!
شانس اوردم که کسی ندید منو
0_0